سامیار جونسامیار جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

پسر زمستانی

زمانی که گذشت

سامیار من ...تمام وجود من هر روز که بزرگ تر می شوی من احساس می کنم که خودم دوباره کودک شده ام...روزهایم بوی یاسمن می دهد...و طعم زندگیم ملس ....اخر شیرین کاری هایت گاه مرا می خنداند و گاه می گریاند...اما تمام وجودم پر شده از عطر پیراهن تو.....کاش همیشه در اغوشم باشی عزیزترینم.... مدتی بود که از تو برایت ننوشتم...روزهایی که سپری شد پر بود از لحظات شیرین...این روزها تلاش می کنی که کلمات رو تکرار کنی و با ما صحبت کنی...به زیبایی می دوی و هر چه که می بینی و می گویی این چیه ؟هنوز دنیا برایت شگفت انگیز هست...بعضی از روزها مهد می روی تا با هم سن و سالانت بازی کنی و وای که چقدردوست داشتنی می شوی  وقتی با دوستانت می خندی...گاه گاه خند...
5 آبان 1395

روزهای با تو بودن

عزیزترینم  ،سامیار من همه ی دنیای ما شدی... این روزها خیلی شیرین شدی ...صبح که از خواب بیدار میشی با چشمهای خواب الو و موهای پریشون میگی گوگو....گوگو شخصیت کارتونی محبوب شماست که روزی چند بار تماشا می کنی...دایره ی لغاتت داره بیشتر میشه و کلماتی مثل ماما،نی نی،اب به،ایدا،عطا،دردر(بیرون)،افا(افتاد)،ایو الام (الو سلام) و جیزه و...را میگی. عاشق بچه ها هستی و مثل همیشه روابط عمومی بسیار خوبی داری...توی جمع دست می زنی و تا همه دست نزنند بیخیال نمیشی...و بسیار مهربان هستی...با همه گرم میگیری... و چند تا کار رو به زبان انگلیسی می تونی انجام بدی مثل  shake your hand (دست میدی)،wave(دستت رو تکان میدی)تا میگم clap(دست میزنی) ...
24 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

زندگی من ،سامیار نازنینم این روزهایم پر شده از عطر وجود تو...خدا را شکر که تو را دارم وتو بهترین هدیه ای از جانب خدای من...دوستت دارم ای فرشته ی نازنینم... چه خوب که این وبلاگ رو برات درست کردم و هر چند کم اما از تو و برای تو می نویسم...و گاه گاهی  لحطات ناب با تو بودن را به نگارش در می آورم و وقتی خاطره هایت را مجازی ورق می زنم آرام می شوم و هر آنچه را که دلگیرم می کندبه باد فراموشی می سپارم...عزیزترینم ممنونم که هستی و من با وجود تو مادر نامیده شدم....و این افتخاری هست که تو نصیبم کردی. ...
11 فروردين 1395

درخت من

عزیزترینم.... سامیار نازنینم ،14 اسفند من و بابا مسعود به پاس روزهای خوبی که در کنار تو داریم تصمیم گرفتیم یک درخت به نام شما بکاریم تا با شما بزرگ بشه،نفس بکشه و رشد بکنه...و نمادی باشه برای آرمان های زندگی تو...امیدوارم همانند بید مجنونی که برایت کاشتیم پر بار و استوارباشی...چتری باشی برای همگان و آرام باشی و آرامش دهنده... دوستت دارم نفسم عزیزم به زودی عکس ها رو برات میزارم... گلکم موقع خرید نهال شما خواب بودی اینم از ریشه درخت بید مجنون   دوستت دارم ...
19 اسفند 1394

عکس های ژورنالی نفسم

سامیار گلم...عزیز دلم قبل از یک ساله شدنت من و بابا مسعود تصمیم گرفتیم که شما رو به آتلیه ببریم و این روزهای بی تکرار زندگی شما رو به صورت حرفه ای به تصویر بکشیم...             عزیزترینم خیلی دوست دارم ...
24 بهمن 1394
1037 45 15 ادامه مطلب

اولین تولد سامیارم

بهترینم تولدت مبارک سامیار نازنینم یک سال از اولین نفس کشیدنت گذشت و ما در کنارت زیباترین لحظه ها را سپری کردیم...چه خوب که در کنارمان هستی وشادی و امید را به زندگی ما بخشیدی....دوستت داریم و بهترینها را برایت آرزو می کنیم ...   مامان و بابا ...
9 بهمن 1394
1294 29 11 ادامه مطلب

بای بای پستونک

سامیار نازنینم ،عشق من چند وقتی بود که می خواستم پستونک رو ازت بگیرم اما می ترسیدم که شما اذیت بشی .آخه پسر گلم خیلی وابسته پستونک بودی ...اما بلاخره دل به دریا زدم و در 10 ماه و 27 روزگیت دیگه بهت پستونک ندادم ...خدا رو شکر خیلی اذیت نشدی و فقط همون روز موقع خواب کلافه بودی و گریه کردی نفسم....عزیز دلم چند روز دیگه یک ساله میشی و تو این یک سال همه امید زندگیمون شدی ،خیلی دوست دارم ...حالا چند تا عکس از این روزهای شیرین من و تو...       عزیزم تو عکس های بالا شما پودر کاسترد رو از کشو برداشته بودی و رو سرت خالی کرده بودی و من هم شکار لحظه کردم و ازت عکس گرفتم...شب چله بود و ابگرم...
24 دی 1394