سامیار جونسامیار جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

پسر زمستانی

دادن خبر بارداری به بابا مسعود

شنبه 18 خرداد: فرشته ی کوچولوی من: بعد از اینکه جواب مثبت آزمایش رو شنیدم ،یه عالمه  تو تنهایی خوشحالی کردم و بعدبا عجله لباس پوشیدم و به سمت آزمایشگاه رفتم و برگه آزمایشم رو گرفتم.هنوز تو شوک بودم...نمی دانستم باید چی کار کنم ...هم تو شوک بودم و هم می خواستم بابایی رو حسابی سورپرایز کنم...اما چطوری آخه؟؟؟ فکری به سرم زد و رفتم 2 شاخه گل رز خریدم و بعد هم یه پستونک سبز رنگ از داروخانه گرفتم و به خونه برگشتم... پستونک رو به روبان گلها آویزان کردم و یه یادداشت برا بابایی نوشتم.همه رو گذاشتم رو میز بابا مسعود و منتظرش نشستم.گوگولی مامانی دل تو دلم نبود.آخه تو ابرها داشتم سیر می کردم.راستی از هدیه هاتم فیلم گرفتم و ...
15 آذر 1393

اولین احساس مادرانه

شنبه 18 خرداد 93: کوچولوی مامان: ساعت 11 صبح رفتم آزمایش BETA HCG دادم .خانم پرستار گفت : تا یه ساعت دیگه جواب آزمایش حاظر می شه.خیلی دلم می خواست جواب آزمایشم مثبت باشه اما چون هفته پیش آزمایش خونگی منفی بود ،یه جورایی به جواب مثبت امیدوار نبودم...منتظر جواب آزمایشم نموندم و به خونه برگشتم و خودم رو با کارهای خونه سر گرم کردم...ساعت یک شد که به آزمایشگاه زنگ زدم -ببخشید جواب آزمایش من آماده هست؟؟ -بله  -میشه بگید جواب آرمایش چیه؟؟ -مبارکه مثبته شوکه شدم..خوشحال شدم...قلبم لرزید...گریه کردم...واقعا از مثبت بودن جواب آرمایشم جا خوردم.. وای خدای مهربان من... یعنی من الان یک  فرشته کوچولو تو ...
15 آذر 1393