سامیار جونسامیار جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

پسر زمستانی

نیم سالگی سامیار جون

بهترینم،پسر نازنینم 6 ماه از اولین دیدارمان گذشت و من هر روز عاشق تر از روزهای قبل می شوم..از این که تو را دارم خدا را شاکرم...پروردگار مهربان فرشته ای چون تو را به من داد تا من در باقی عمرم در کنار تو به شادی و نیکی زندگی کنم....و من سپاسگزار این لحظه های شیرینم... نیم سالگیت مبارک تمام وجودم دوست دارم      ...
10 مرداد 1394

یه دنیا حرف و عکس

پسرخوب من، عزیز دلم ،از 2 ماهگی به بعد فرصت نکردم از اتفاقاتی که تو این چند وقت افتاده برات بنویسم...جونم برات بگه که   4ماهگیت تمام شد و وارد 5 ماهگیت شدی... الهی قربونت برم ..هر روز که سپری می شه من عاشق تر و شما با مزه تر می شی  از اتفاقات جدید برات بگم: عمو حمید در 26  اردیبهشت داماد شد و شما هم اولین مراسم عروسی تون رو رفتید      و بماند که شما چقدر دلبری کردی الهی من فدات بشم پسر شیطون من در 4 ماه و 7 روزگی برای اولین بار بدون کمک غلت زدی   تا می زارمت زمین سریع غلت می زنی و با دستات بازی می کنی و از مکعب های پارچه ای هم خیلی خوشت می یاد ...
21 خرداد 1394

این روزها

سامیار من این روزها شبها خوب می خوابی و وقتی واسه شیر خوردن بیدار میشی گریه نمی کنی..الهی دورت بگردم شروع می کنی به خوردن دستهات...منم با صدای ملچ و مولوچت بیدار می شم...عزیز دلمی  این روزها شیشه شیرتو شناختی وقتی گرسنه میشی و واسه شیر گریه می کنی همین که شیشه شیرتو می بینی آروم میشی و وقتی بهت شیر میدم شیشه رو با اون دستهای نازت می گیری..الهی قربونت برم این روزها با چشمهات آدم ها رو دنبال می کنی و عاشق لوسترو لامپ و هرچیزی که نور بده  هستی...الهی فدای اون چشمات بشم آویز تختت برات جذاب شده وقتی صداشو می شنوی و حرکت عروسک ها رو می بینی با تعجب بهشون زل می زنی..خلاصه حسابی باهاش سرگرم میشی پسر گلم هر روز...
25 فروردين 1394

روز مادر

سامیار نازنینم  امسال به یمن وجود تو من نیز مادر نامیده شدم...چقدر حس خوبی هست که تو را دارم و روزی تو مرا مادر خواهی خواند... فرزندم تمام زندگیم ...لحظه لحظه های عمرم را به پای تو خواهم ریخت تا تو مردی باشی با خدا ...امیدوارم بتوانم مادری سربلند باشم...دوستت دارم   ...
21 فروردين 1394

سفرنامه ی اولین سفر

 پسرم دنیای من اولین بهار زندگیت مبارک  عزیز دلم امسال عید برای من رنگ و بوی دیگری داشت ...تورا در آغوش داشتم ...پدرم و مادرم در کنارم بودند و همسرمهربانم همراه من....این یعنی خوشبختی... نفسم اولین سفرت رو تجربه کردی و سه نفری به شهر تبریز جایی که من در آنجا متولد شدم و عاشقانه دوستش دارم رفتیم  عزیز دلم اولین خنده ات رو در آخرین روز سال به مامان روحی کردی و این جوری بود که راه دلبری کردن رو یاد گرفتی روز سوم عید مهمانی شما پسر نازنینم بود خیلی خوش گذشت...و به خاطر ورود شما فسقلی به دنیای ما همه بهمون هدیه دادنددستشون درد نکنه پسر گلم تولد یک سالگی علی سام خوشگله هم بود که خیلی بهمون خوش گ...
15 فروردين 1394

اولین مهمانی پسرم

اولین مهمانی پسرم الهی دورت بگردم...دیروز برای بار اول مهمونی رفتی خونه عمه مریم... حسابی بهت خوش گذشت آخه تولد یک ماهگی شما رو هم همونجا برگزار کردیم...شمع تولدتم مهدی جون فوت کرد آخه شما خیلی کوچولویی پسر طلای من عمه مریم هم  بهت کادو داد دستشون درد نکنه..   ...
9 اسفند 1393